یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 20:44 :: نويسنده : فهیمه
هرگز تمامت را برای کسی رو نکن. ![]() ![]()
یک شنبه 14 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 17:10 :: نويسنده : فهیمه
ساده باش ![]() ![]()
چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:2 :: نويسنده : فهیمه
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند و جیرجیر می کنند ![]() ![]()
چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 23:1 :: نويسنده : فهیمه
بــی شــــکـــــ . . .
جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق جهـــانی بـــرای تـــــو. . . ![]() ![]() ![]()
چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 22:51 :: نويسنده : فهیمه
زن نیستم اگر زنانه پایه عشقم نایستم... من از قبیله ی زلیخا امده ام...آنقدر عشقت را جار میزنم تا خدا برایم کف بزند... فرقی نمیکند فرشته باشی یا آدم...یوسف باشی یا سلیمان... قالیچه ی دل من بدون اسم رمز تو پرواز نمیکند... زنانه پای این عشق می ایستم مردانه دوستم بدار ![]() ![]()
چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, :: 19:38 :: نويسنده : فهیمه
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم.. با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر سادهای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانههای اشک کاشت. ![]() ![]() ![]() |